کوتاه کرد زلف و حکایت دراز شد
محمود از کجا، سفر هند از کجا
این شور و فتنه بر سر حسن ایاز شد
در دیر مردم و زشرف مشت خاک من
در سجده گاه صومعه مهر نماز شد
سامان روزگار، پریشانی آورد
افتد گره به کار چو ناخن دراز شد
افتد ز بس که طشت کسی هر نفس ز بام
روی زمین چو معرکه ی طاس باز شد
از تاب عشق تا سر من گرم شد سلیم
چون شمع، کار من همه سوز و گداز شد
سلیم تهرانی