این بحر را چو موج، کمان کبادهایم
در جوش این میحط کسی را چه اختیار
چون موج، ما عنان خود از دست دادهایم
رفتند دوستان چو گل و لاله زین چمن
چون سرو از برای چه ما ایستادهایم
در راستی چو شمع نداریم پشت و روی
با اهل روزگار چو دست گشادهایم
در راه او به عمر نداریم احتیاج
شاطر چه میکنیم که ما خود پیادهایم
ما از کجا سلیم و غم عشق از کجا
دل را به دست خویش بر آتش نهادهایم
سلیم تهرانی