دلم شکفته نگردد ز بس جهان تنگ است

دلم شکفته نگردد ز بس جهان تنگ است
چگونه گل نشود غنچه، گلستان تنگ است
به کام خود پر و بالی نمی توانم زد
چو مرغ بیضه به من زیر آسمان تنگ است
به غیر این که دوم در پی هما چه کنم
ز تیر او به تنم جای استخوان تنگ است
شکوه حسن تو در دل مرا نمی گنجد
به ماهتاب تو پیراهن کتان تنگ است
جرس ز یوسف ما می کند مگر سخنی؟
که جای شکر مصری به کاروان تنگ است
سلیم، وسعت صحن چمن چه سود دهد
مرا که همچو دل غنچه آشیان تنگ است
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *