ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید
همین متاع ز ملک خراب می‌آید
مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید
ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم
صدای گریه ز آواز آب می‌آید
به روز حشر ترا دادخواه چندان است
که خون ما ز کجا در حساب می‌آید
سوار چون شوی از باغ تا سر بازار
گل پیاده ترا در رکاب می‌آید
چراغ داغ ز عشق تو می‌شود روشن
به جوی زخم ز تیغ تو آب می‌آید
علاج درد دل ما ز توست ای ساقی
کز آب دست تو بوی گلاب می‌آید
ز شوق مرگ، نشاط از ملال نشناسم
که هوش نیست کسی را که خواب می‌آید
سلیم این قدر از توبهٔ تو می‌دانم
که از دهان تو بوی شراب می‌آید!
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *