سلام خشکی ازین چشم تر به باران بر
ملول شد دلت ای همنشین ز گریه ی ما
که گفته بود گل کاغذین به باران بر؟
حذر زگردش افلاک، خویش را چو غبار
به گوشه ای ز سر راه این سواران بر
چه چاره کلفت ایام را به غیر از صبر
همیشه روز به شب همچو روزه داران بر
متاع اهل وفا پیش گلرخان خوار است
صبا غبار مرا سوی خاکساران بر
ازین چه باک جهان را سلیم فصل خزان
چون عندلیب ازین باغ گو هزاران بر
سلیم تهرانی