عشق آشوب دل و جوش درون می آرد

عشق آشوب دل و جوش درون می آرد
گل این باغ نبویی که جنون می آرد
دارد آبی چمن عشق که یک قطره ازو
مرغ تا خورد ز پا رشته برون می آرد
هر سر موی ازان زلف پریشان راهی ست
که سر از کوچه ی زنجیر برون می آرد
حسن مغرور به این ناز و نزاکت یارب
تاب همصحبتی آینه چون می آرد؟
سوختم از غم دل همنفسان، می بینید
که چها بر سرم این قطره ی خون می آرد
جوش زد داغ دل و شور جنونم افزود
شعله را فصل گل پنبه جنون می آرد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ، سلیم
این بلاها به سرم بخت زبون می آرد
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *