همچو نخل موم، ما را ریشهای در خاک نیست
نیست حرف آرزو بر گفتگوی ما سوار
همچو باد انفاس عیسی مرکب خاشاک نیست
طایر همت نمیگنجد در این تنگآشیان
همچو عنقا جای ما در بیضهٔ افلاک نیست
شمع معذور است اگر در پردهٔ فانوس رفت
چون حباب باده، چشم اهل مجلس پاک نیست
باغبان داند که گل را خندهٔ مستانه چیست
نیست یک گلبن که در پایش خمی در خاک نیست
ای گل باغ لطافت، در کدامین مجمع است
کز غم عشقت چو یوسف صد گریبانچاک نیست
باد دستان گرچه بسیارند در گلشن سلیم
هیچ کس را دست بر بالای دست تاک نیست
سلیم تهرانی