چنگ بر طنبور و ناخن بر دل ما میزند
این که در دیر مغان منصور جا دارد بس است
از چه دیگر پیش مستان حرف بیجا میزند
کوهکن در عاشقی زد تیشهٔ خود را به سر
من دل دیوانهای دارم که بر پا میزند
در نظر کی آیدش یک قطرهٔ آب گهر؟
چون شناور آنکه پشت پا به دریا میزند
در رکاب آن سوار مست میخواهد دود
سرو، دامن ورنه از بهر چه بالا میزند
از غبار دیدهٔ یعقوب، هر ساعت سلیم
مشت خاکی رشک بر چشم زلیخا میزند
سلیم تهرانی