داد تا آبی جهان، خون در دل یاقوت کرد
عمر از بس تلخ شد بر اهل عالم، شوق مرگ
خضر را چون اهل کشتی، زنده در تابوت کرد
نیک و بد را فرق را فرق نتواند کند از یکدگر
پیری از بس این جهان کهنه را فرتوت کرد
گر دل صد پاره ی مرغی به نوک خار دید
باغبان این چمن آن را خیال توت کرد
هند شد همدوش عرش از کبریای من سلیم
جلوه ی من عرصه ی لاهور را لاهوت کرد
سلیم تهرانی