همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است
صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا
بگذارید که از نکهت گل بیهوش است
نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود
دود غمخانه ی ما نوحه گر خاموش است
در کفم گر درمی هست چه دانم ز کجاست
رقم سکه ی انعام جهان مغشوش است
هیچ کس نیست که از حرص نخورده ست فریب
همچو نرگس همه را حلقه ی زر در گوش است
بهترین گوهر گنجینه ی هستی سخن است
گر سخن جان نبود، مرده چرا خاموش است؟
قدردانی ز حریفان چو نمانده ست سلیم
به نوازش چو سبو دست خودم بر دوش است
سلیم تهرانی