همچو قمری، گفتگوی من به یک مضمون نبود
از شراب کهنه شد آخر علاج درد ما
حکمت خم گر نمی شد، کار افلاطون نبود
شاهدان باغ را معشوق ما رونق شکست
سرو را دیدیم، همچون قد او موزون نبود
آبله دارد ز نقش پای من روی زمین
این قدر آوارگی در طالع مجنون نبود
داد اگر جامی به دستم ساقی دوران سلیم
چون گرفتم جام را بر لب، درو جز خون نبود
سلیم تهرانی