جشن بهار و سیر و صفا میرود، بیا
گستردهاند فرش زمرد به صحن باغ
فراشهای باد صبا میرود، بیا
گلهای لون لون شکفته به هر طرف
دلبر گشاده بند قبا میرود، بیا
هر برگ گل گرفته به منقار بلبلی
سیلاب غم زدیده رها میرود، بیا
در هر چمن نشسته عروسان غنچه لب
مشاطه را بگو که کجا میرود، بیا
هنگام صبحدم همه خندیدند یکدگر
کین پنج روزه صحبت ما میرود، بیا
بلبل ز بوی گل شده از خویش بیخبر
دیوانه وار بی سر و پا میرود، بیا
جوش گل است و وقت مل است و نسیم خوش
این فصل را خزان ز قفا میرود، بیا
شمشاد و سرو سر به ثریا کشیدهاند
معشوق کج نهاده کلاه میرود، بیا
این موج آب و سایهٔ اشجار را نگر
هر یک به عشوههای جدا میرود، بیا
قمری و اندلیب وطیوران خوش الحان
بر هر زبان ثنای خدا میرود، بیا
خمخانه را به جوش و خروش در انتظار
درکش که وقت نشو و نما میرود، بیا
مطرب بزن نوای عراق از فراق یار
چون آهوی رمیده ز ما میرود، بیا
افسوس چند روز در این گنبد سپهر
بی وصل دوست عیش و هوا میرود، بیا
در هر فراز مست نسینی مشو مغرور
تاج و ردای شاه و گدا میرود، بیا
شاهان جم نشان همه خفتند به زیر خاک
از سینهٔ رباب صدا میرود، بیا
کیخسرو و شجاع و فریدون و کیقباد
دست تهی ز دار فنا میرود، بیا
این طاق زنگار، وفا با کسی نکرد
کارش همه جور و جفا میرود، بیا
عایشه دل مبند برین دار بیثبات
غافل مشو که وقت دعا میرود، بیا
عایشه درانی