تا بیش به مردم نکند دست درازی
گه گه به نیاز دل عشاق نظر کن
ای سرو بهشتی که سراسر همه نازی
چون چنگ نهادیم به پیشت سرِ تسلیم
مختار توئی گر بزنی گر ننوازی
تا روی عبادت ننهد پیش تو زاهد
در مذهب رندان سخنش نیست نمازی
ای قند چه داری سرِ دعوی لطافت
ترسم که لبش بینی و از شرم گدازی
خواهی که برآری نفس گرم چو مجمر
شرط است که با سوز دل خویش بسازی
هرچند که آید دُرِ اشک تو خیالی
از دیده مرانش که یتیمی ست نیازی
خیالی بخارایی