به راهش سر نهادی سر به راهی
کسی قدر رخ و زلفت شناسد
که بشناسد سفیدی از سیاهی
که بخشد روشنی گفتی شبت را
چو گفتی بر تو می ماند که ماهی
چو مه چندین مناز از خرمن حسن
که زود آن فرصتی آید که کاهی
گداییِّ تو می خواهد خیالی
تو گر خواهی و گرنه پادشاهی
خیالی بخارایی