به جز چشمت که او مست مدام است
شراب ار با تو نو شد دل حلال است
وگرنه این صفت بر وی حرام است
دلا بگذر ز خود کاندر ره عشق
نخستین گفته ترک ننگ و نام است
بجز سودای ابروی تو دیگر
همه کارِ مه نو ناتمام است
سر زلف تو را مرغی که داند
کدام است و به در ماند که دام است
خیالی گر چو شمعی ز آتش دل
نسوزی خویشتن را کار خام است
خیالی بخارایی