نخست از رحمت عامش گناه عام میبخشد
عجب گنجیست دیوان خانهٔ رحمت تعالی الله
که از وی کم نمیگردد اگر بسیار میبخشد
گشا چون صبح چشم مهر بنگر شیوهٔ روزش
که از مه زنگی شب را چراغ شام میبخشد
چه باک ار ساغری بخشند مخموران عصیان را
از آن خمخانهٔ وحدت که جم را جام میبخشد
خیالی خویش را در باز تا خواند سگ خویشت
که سلطان هرچه میبخشد برای نام میبخشد
خیالی بخارایی