شمشاد ز حیرت به هوا میماند
با سر زلف تو مرغی که در آویخت چو من
هیچ شک نیست که در دام بلا میماند
آب چشم است که بر خاک رهت خواهد ماند
یادگاری که پس از مرگ ز ما میماند
زاهد از کبر پلنگ و به حیل روباه است
بنگریدش که در این ره به چهها میماند
کردمی صبر به درد تو ولیکن غم عشق
هرکجا ماند قدم صبر که را میماند
ای خیالی چو دم از عشق زدی رسوا شو
گر تو رسوا نشوی عشق تو را میماند
خیالی بخارایی