ولی باشد که با ما خوش برایی
دلم با تو از آن رو آشنا شد
که باشد آشنایی روشنایی
اگر حیران نیی در قدّش ای سرو
چرا پا در گِل و سر در هوایی
مزن ای ماه نو با ابرویش لاف
که بسیاری از او کم می نمایی
به قدر هرکسی حق تحفه یی داد
تو را شاهی خیالی را گدایی
خیالی بخارایی