تا دلم را به غم هجر درانداخته‌ای

تا دلم را به غم هجر درانداخته‌ای
صبر را خانه ز بنیاد برانداخته‌ای
دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذرد
تا نگویند به سهمی سپر انداخته‌ای
تا گشادی به تبسّم لب شیرین، ز حسد
شوری اندر دل تنگ شکر انداخته‌ای
آب روی تو چو از سیل سرشک است ای چشم
تو چنینش ز چه رو از نظر انداخته‌ای
این چه ساقی‌ست خیالی که به جای می ناب
تیر او خوردی و مستانه سرانداخته‌ای
خیالی بخارایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *