تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد

تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد
نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد
ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم
وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد
از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود
چون گلی نآمد به دست و پای دل پرخار شد
نرگس خون ریز یار از بس که بی پرهیز بود
ترک خونخواری نکرد و عاقبت بیمار شد
آفتابیّ و خیالی را ز مهرت ذرّه‌ای
کم نمی‌گردد اگرچه دردسر بسیار شد
خیالی بخارایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *