ای بی‌خبر از محنت و شاد از الم ما

ای بی‌خبر از محنت و شاد از الم ما
ما را غم تو کُشت و تو را نیست غم ما
آن کیست که چون شمع نه در آتش و آب است
هرشب ز دم گرم و سرشک ندم ما
مقصود وجود تو و نقش دهن توست
ورنه چه تفاوت ز وجود و عدم ما
تا ما سرِ خود بر قدم دوست نهادیم
دارند جهانی همه سر در قدم ما
چون ماه نو انگشت‌نما گشت خیالی
با آنکه رقیبان بگرفتند کمِ ما
خیالی بخارایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *