باری شود آبش به لب جوی برابر
آن کیست که در عشق تو چون درّ سرشکم
دعویّ یتیمی کند و بگذرد از زر
گر سر برود در سر زلف تو زیان نیست
سودای سر زلف تو سودی ست سراسر
در حُسن غلام خط و خالت دو سیاهند
نام و لقب هر دو شده سنبل و عنبر
از رهگذر سینهٔ مجروح خیالی
جز ناوک خونریز تو کس نیست به خون تر
خیالی بخارایی