فسان کشیده بروی زمانه آخت مرا
من آن جهان خیالم که فطرت ازلی
جهان بلبل و گل را شکست و ساخت مرا
می جوان که به پیمانه تو می ریزم
ز راوقی است که جام و سبو گداخت مرا
نفس به سینه گدازم که طایر حرمم
توان ز گرمی آواز من شناخت مرا
شکست کشتی ادراک مرشدان کهن
خوشا کسی که به دریا سفینه ساخت مرا
حضرت علامه محمد اقبال رح