تسبیح را ویران کنم، سجاده را برهم زنم
چوب عصا برهم زنم، دلق صفاء پاره کنم
فارغ ز خود بینی شوم این خانه را برهم زنم
من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم
از بهر این خون را خورم، کین نفس را گردن زنم
جامی ز خمخانه برم، آن را یقین من میخورم
فارغ ز دنیا دین شوم، آتش باین عالم زنم
با دوست خود مفتون شوم ، امروز چون مجنون شوم
تنها بهامون میروم، با بیخودی دم همزنم
چون خود نمائی در منم، طاقت نیارد این دلم
بیمار جان باتن شدم، با کوس رحلت همزنم
بایار بایاری شدم، پی دوست دلداری روم
زینجا زتن تنخها روم، هاهوی غوغا همزنم