آرزویی غنچه بست و آرزویی گل نکرد

آرزویی غنچه بست و آرزویی گل نکرد
باغِ از خون آبیاری گشته گی، سنبل نکرد

آلویِ امیال و سیبِ انتظاری کاشتیم
سال ها رفتند و سیب-آلویِ ما گل مل نکرد

سالها سرخ آمدند و دارِ جانها خشک شد
“سلسله”، از دلهُره، شوقِ گلِ کاکل نکرد

سنگ و آتش هم اگر بارید، عاشق هیچگاه
بردلش اندیشهٔ جنبیدن از کابل نکرد

باد هایِ آذرین،ما را به خاکستر نشاند
شعله، پروایِ حریقِ لانهٔ بلبل نکرد

آفتابی نسیه می خواستیم، اما آسمان
از بخیلی رشته بندِ کیسه اش را شل نکرد

محمد اسحق فایز

۳ فروردین ۱۴۰۰
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *