فرصتِ جوشیدنانِ چشمه ساران می رسد
شب قوافی هایِ مدهش بود، شعرِ مانده را
گاهِ رُستن هایِ شعرِ سر بداران می رسد
از پسِ طوفانِ سرخ و سبز و خونبارِ سپید
روزِ آزادی و فصلِ عشق کاران می رسد
آسمان ابری و باریده است، لختی صبرکن
تابشِ مهر از شفق هایِ نگاران می رسد
تا اقاقی ها به صحرا هایِ خونین سرزند
باغ و دشت و بیشه را شورِ بهاران می رسد
دستِ الفت تازه کن، کاین خاکِ داغ و تشنه را
محنتِ دستانِ شادِ آبیاران می رسد
با چراغی در دمِ مستِ شفق ها دم بزن
بام نزدیک است و نورِ نورساران می رسد
با حضورِ عشق رَو شَو، رَو طهارت کن زنو
پر نیازی هایِ عشق و عشقِ یاران می رسد
آن سروش از عرش رخسارِ شفق را شُسته که
عاشقان بردرگۀ امیدواران می رسد
محمد اسحق فایز
25 سرطان 1398
کابل
به داکتر صاحب نظر مرادی، آشنای پردرد من، برای یک امید گنگ: