یا دست برآن حلقهٔ کاکل زده باشم
دست و نگهم رنگِ نسیمیست که در ذهن
از شوق به سودایِ تو من پُل زده باشم
آوازِ شقایق شنوم، چون به خیالت
در چاکِ گریبانِ تو من گل زده باشم
از دیده گَرَم می فگنی، دلهره ام چیست
تا دست به دامانِ توکُل زده باشم؟
بعد از بغلت، غوته شدم در شبِ موهات
گویی به نفس خرمنِ سنبل زده باشم
محمد اسحق فایز
۲۵ حمل ۱۴۰۰
کابل