در آزارِ تو می سوزم گر از من رو بگردانی
درونِ مرغزارِ چشمت – آن آهو بگردانی
برایم اضطراب آخر شود، گر شب کنارِ من
بیاسایی و تا گاهِ پگه، پهلو بگردانی
اگر در اشتیاقِ سوختنم هستی، ز رویِ خود
چو ابرِ تیره ای آن خرمنِ گیسو بگردانی
برایم این شبت دیجور گردد تا قیامت ها
خدارا این سیاهی را اگر مو مو بگردانی
بلورِ شانه ات ایمانِ پاکم از سپیدی برد
مسلمانی کنی آن شانهٔ جادو بگردانی
طمع کردم از آن لبهایِ سوزان بوسه ای، بسیار –
– شدی پرهیز، کی این گوچهٔ تابو بگردانی
محمد اسحق فایز
۷ میزان ۱۴۰۰
کابل