بینی پچق، لندغرم، چشمِ زاری ام

بینی پچق، لندغرم، چشمِ زاری ام!
اوزبیکم و بلوچ و پر از بی قراری ام!

پشتونِ روزگار خرابم در این قفس
تا چند از گدازهٔ آتش شماری ام!

خواهی بخوان به هر چه که خواهی عزیزِ من
آشفته، روزگارِ بدِ سردچاری ام!

در من نفاق کشت مکن، آدمم ببین
ته مانده هایِ ملتِ از خود فراری ام!

آماجِ سرنوشتِ بدِ خویش نیستم
بیگانه ها نشانده به این خاک و خواری ام !

ما و تو دیر هاست که همخوانِ آتشیم
حالا چرا جدایِ خودت می شماری ام!

باغی بودم که موجِ گلم چار سو نداشت
وحشت، فگنده است در این بی بهاری ام!

جنگل بودم و لانهٔ شادِ پرنده گان
کوچانده “باد ها” همه خیلِ قناری ام!

ای آسمان! سراب چو کردی زمینِ من
باران شو و ببار! بکن آبیاری ام!

محمد اسحق فایز

۴ قوس ۱۳۹۸
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *