چه بادِ عربده کش!
که در دمادم اسپیده یی غبار آلود
وزید و برجِ بلند باره را چنین لرزاند
و تا زغربتِ تلخش دمی سخن گوید،
غریبگونه تنِ پهلوانِ دوران را
به رویِ خاک افگند
چگونه برکشم آواز، ای تهمتنِ آزرده از زمین و زمان؟
چراغِ خانهٔ ما ناگهان چو شد خاموش
و لاله زار و شقایق به ذهنِ خستهٔ بلخ
دگر صدایِ رسایِ بلند شعرت را
به نوبهار و گلِ سرخ کی نیوشاند
که “در هجوم هجا هایِ تازیانهٔ باد”
به گِرد گِردِ چراغ
حصار برکشیم
با دستهایِ مان از نو
که تا چراغ بماند مدام نور افشان.
ِ٭٭ِ٭
گرانمایه یلِ پیرِ روشنی گستر!
تمامِ اخترِ شبهایِ صافِ میهنِ تو
چراغِ راه ات باد!
به دست هایِ نجیبت، هماره ماه ات باد
که گورِ غربتِ شاعر گهی سیاه مباد!
ایا “پرندهٔ بی بازگشتِ جنگل”… غربت!
محمد اسحق فایز
شامگاه ۲۹ سرطان ۱۴۰۲
کابل
_ هرچه در میان گیومه است، از شعر ” و من گریسته بودم” از استاد زنده یاد است.
در رسای شاعر شاعران، پیر روشنگر استاد زنده یاد واصف باختری: