به بیت هایِ تو پاک وصاف، درخششِ دُر و مرجان بود
شکوهِ واژه و آبادی ، به مصرع هایِ تو می جوشید
زُلالِ جاریُ صد چشمه _در آن شرایع باران بود
تو خود شریعتِ گل بودی و استواریِ صد تا کاج
چراغِ روشنِ چشمانت، طلایه دارِ سواران بود
شب از کنارِ فلق راندی، چرا، بسویِ کجا رَخَشت؟
مزارِ سرخِ شقایق ها، کنارِ جلگه چراغان بود
چرا شبینه، چنین چالاک، دل از علایقِ ما کندی
و شوقِ غربتت آیا زود، رفیقِ راهِ بهاران بود؟
برو سپیدۀ آزادی، در استوایِ دل ات شادان
که سرزمین تو دیری شد، به سوگ و غصه کناران بود
به شاعرِ سفرکرده – استاد عفیف باختری
محمد اسحق فایز
۹ ثور ۱۳۹۶
کابل