یخی که نامِ من آنجای بود، آب شده
شده، ولی چه کنم پاسِ آشنایی ها
هنوز مانده بر این ذهنِ پر عذاب شده ….٭
رها نمی کنم از دامنِ وفا، دستم
اکرچه خاطرِ تان دامنِ سراب شده
طمع نداشته ام از شما بجز الفت
همان که ازدلِ تان رفته پر شتاب شده
شما به خانه و ماوایِ تان چو خوش باشید
دعایِ من به خداوند مستجاب شده
صدایِ تان به فراخنایِ خاطرم پیچد:
-” زمینِ باغچه مان پرگلِ گلاب شده!”
الهی باغچه تان از خزان بماند دور
اگرچه خاطرم این دور ها کباب شده
خدا برایِ شما روزگارِ شاد دهد!
مرا بس است دلی کاو پر اضطراب شده
۲۳ میزان ۱۴۰۰
کابل
محمد اسحق فایز
٭… بدل گفتم کدامین شیوه دشوارست در عالم
نفس در خون تپید و گفت :”پاس آشنایی ها
ابوالمعانی بیدل