به پایِ آهه نشانیده اند نایِ مرا
ستاکِ کویِ افق در شعورِ باد شکست
پگاهییِ که سرودند نقشِ پایِ مرا
بخوابِ وحشیِ توفان غریبه دَر دادند
هراسوارهٔ مغمومِ ناخدایِ مرا
شبی که باد به بربادیِ چمن توفید
به کاج خواند یکی مرغ، التجایِ مرا:
“از آن سپیده که من با سکوت خو کردم
افق به گریه بیالود نینوایِ مرا”
حکایتیست که:”گنجشک هایِ در غربت
وطن قیاس نمودند بغض و وایِ مرا”
هزار زخم، سرود آفرید در تنِ من
هزار خامه نوشتند نوحه هایِ مرا
محمد اسحق فایز
۱۶حمل۱۳۹۷
کابل