درختِ سرخِ طوفان می دمد سرمایِ سوزان را

درختِ سرخِ طوفان می دمد سرمایِ سوزان را
نگهدارید یاران هرمِ سبزِ نیمه روزان را!

بهشتِ داغِ این نو دولتان، دیری نمی پاید
خدا ازما نگیرد تخت و بختِ پینه دوزان را

صبوری بخیه می کردم میانِ چاکِ اندوه ام
گره زد تاولِ اشکم، بقا، چشمِ فروزان را

درین وادی که می سوزد تر و خشکِ بهار، هردم
خموچِ ما دهد دَر، هست و بودِ کینه توزان را

متازید زیرِ این گردون، به بدمستی، که فردا ها
به زیر آرد از این دوران، نمودارِ عجوزان را

عبث کَی گفته اند یاران که:”… ایندم را غنیمت دان
که شاید می نیابی الفتِ گرمِ هنوزان را!”

سحرگه می سرودم این غزل را، بلبلی می خواند:
– “گذر می کرد عمر هردم، دلِ گرمِ تموزان را!”

۲۲ جوزای ۱۴۰۰
کابل

محمد اسحق فایز

به یاد پیر خردمند و فرزانه شاعر گوهر سرشت استاد واصف باختری این غزل پیشکش حضور شان باد:

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *