یادی از ایامِ شادِ سردچاری میکنم
خلوتی دارم و با این آستین و دستِ پاک
گر فقیرم، مشقِ رسمِ شهریاری میکنم
چون زمانه بهرِ آدم صد گرفتاری کشید
دستِ خود می گیرم و باخویش یاری میکنم
تا نسوزد باغ و بستانِ عواطف، خشک سال
اشک دامن کرده آن را آبیاری میکنم
خواب می بینم:” ترا دامن گرفته گوشه یی
گریه دارم پیش رویت، عذر و زاری میکنم”
چشم مکشایم، تقاعد کرده ام، پیرانه سر
خانهٔ پودر فروشی، مردِکاری میکنم
مگذرم زین ننگ، با نان و پیازی در سرا
با قناعت دلبرانه کامگاری میکنم
شهر و ده می سوزد هرسو، من سرایِ سینه را
پرسرود از مویه هایِ سوگواری می کنم
سایهٔ سردِ سکوتِ سوزسارِ خاک را
می تپم، بر اندوهِ خود سایه ساری میکنم
محمد اسحق فایز
محمد اسحق فایز