از باغِ صفا، شاخهٔ سنبل زده بودم
بالایِ دو تا جادویِ چشمانِ سیاهت
گل دسته برآن خرمنِ کاکل زده بودم
از شهرِ سمرقندِ لبانت به گریبان
با بوسه و با تشنه گییم پل زده بودم
افشان چو نمودی سرِ زلفانِ سیاهت
بر آن بویِ تنهاییِ کابل زده بودم
با عشق، غریبانه به چشمانِ تو حیران
تا بانگِ سحرگه به خدا، زُل زده بودم
محمد اسحق فایز
۲۶ عقرب ۱۴۰۰
کابل