سنگ پر شد از جفا هایِ شما کاشانه ام

سنگ پر شد از جفا هایِ شما کاشانه ام
ای خطا بینان! غلط کردید آب و دانه ام

در خموشی هایِ من، نالید بغضم دردناک:
_ “قفل محجوری چه افگندی به دربِ خانه ام؟”

حسرتِ سرماندنت گل کرده است شد سالها
چون بهارِ پیرهن، پنهان به رویِ شانه ام

من کجا باید گریزم از دلِ تنگت وطن!
چون به عشقت سالها شد پای در زولانه ام

هر کجا رفتم تو مادر بودی و من چشمِ تر
یادگاری مانده در من عادتِ طفلانه ام

حسبِ حالِ من همینست:” سنگ کویت بر سرم!
میکش میخانه هم باشم اگر، فرزانه ام!”

محمد اسحق فایز

۱۹ حمل ۱۴۰۰
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *