از شب پیامِ دمبدم آمد، بغیرِ تو
گویی که درد خوابِ تو را دیده بود، که –
– همراهِ مرگ صد قدم آمد، بغیرِ تو
آباد باد خانهٔ سبزِ رقیبِ من!
بر دست خنجرِ دودم آمد، بغیرِ تو
من، در وفایِ تو چقدر مطمین بودم
بویِ امید از عدم آمد، بغیرِ تو
از شانهٔ افق، بخدا راست گویمت
خیلی”سپیده دار شدم” آمد، بغیرِ تو
پشتِ درِ ستمکدهٔ دهر “طالبان”
چون “بد، خیال می زدم” آمد، بغیرِ تو
در جوشِ این سیاهیِ – شب هایِ مستدام
صد ره نسیمِ صبحدم آمد، بغیرِ تو
محمد اسحق فایز
۱۵ سرطان ۱۴۰۰
کابل