گر بی سخن از سینه برون آمده باشم

گر بی سخن از سینه برون آمده باشم
دودم که ز ویرانه برون آمده باشم

آسان نرسیدیم به منزلگه ات ای دوست
زین راه به پا آبله گون آمده باشم

شرمنده شوم گر به تمنای وصالت
بی نگهتِ رویِ تو کنون آمده باشم

زنجیر به دل بسته ای ام باز چه پرسی
گر سویِ تو با ذوقِ جنون آمده باشم

زنهار اگر آهِ مرا سوزِ درون است
بینی به درت با دلِ خون آمده باشم

محمد اسحق فایز

۲۵ سرطان ۱۳۹۶
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *