نه یی چو تیر که روی ازکمانِ من بیرون
وطن! نمودِ دلم بوده ای و خواهی بود
نمی شود کنمت از نهانِ من بیرون
درونِ من که تجلی کند ، نشانهٔ توست
چگونه دور شوی ازفغانِ من بیرون
توعشق و هستیِ من بوده ای و خواهی بود
چه سان جهان بشود از جهانِ من بیرون
هزار بار بگفتم که بنهمت به زمین
همیشه بود ولی از توانِ من بیرون
فراختم به خودم آسمانِ کاغذی یی
ستاره هات نشد از شبانِ من بیرون
محمد اسحق فایز
۴ عقرب ۱۴۰۰
کابل