پر ز ماتم شد خدایا زیرِ سقفِ خانه ام!
در درونِ تنگنایی مانده ام، در این قفس
قحط سالی میشود گر باشد آب و دانه ام؟
پایبندِ اضطرابی هستم اینجا سالهاست
گویی هردم ضَجه میخواند به من زولانه ام
مرغِ آرامش پریده زین خراب آباد، چون
بی سر و سامان شده ایوانِ بی سامانه ام
تا رهایی، چند مانده تا ز بغضم وارهم؟
تا بخوابم، چند خوانم بر خودم، افسانه ام؟
از خودی نالم که ویرانی، از او بسیار شد
گرچه من نالان ز دستِ از خود و بیگانه ام
“آرزویِ مرغِ دل…” تنها همین باشد که “باد” –
– هایهویی سر نسازد بیش از این در لانه ام….٭
محمد اسحق فایز
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
کابل
٭ – آرزویِ مرغِ دل ….(زنده یاد صوفی عشقری)