گذشت ازمن بهار و گلشنی از من نروییده

گذشت ازمن بهار و گلشنی از من نروییده!
بیابانِ دلم را کس، پیِ خاری نجوییده!

برادرها، مرا خوراکِ گرگان گفته اند، آری
که می گوید که گرگانی مرا اصلن نبوییده؟

که گفته این دلم در آرزویت شبگهانِ دق
پریشان تا دمِ فردا، نگرییده، نموییده؟

برایت قاصدک هایِ بهاری، قصه می گویند
که شاعر دستِ پروا و طمع از تو نشوییده!

به سودایِ توسرگردانِ دنیایِ خودم ماندم
کسی چون من به دنبالِ سحرگاهی نپوییده!

محمد اسحق فایز

۲ فروردین ۱۴۰۰
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *