ما چه خواستیم در زمانهٔ خویش، نفسی جز برایِ

ما چه خواستیم در زمانهٔ خویش، نفسی جز برایِ آزادی!
ای جهاندارِ آفرینشگر، ای گرامی خدایِ آزادی!

منتظر ماندیم که بنشیند، سالها بعدِ فصلِ قربانی
بر سرِ شانه هایِ خستهٔ ما، بال افشان همایِ آزادی

سوختیم در میان آتش و خون، تا سروشی از آسمان بِکَشَد
بر سراپایِ این شبِ خونین- کشورِ من، صدایِ آزادی

ما سزوارِ این ودیعه ستیم، جویباران ز خونِ ما پر شد
آسمانی ستاره ریخته ایم، هرقدم، پیشِ پایِ آزادی

کاروان هایِ ما نه ایستادند، تا در این راهِ سخت و جان فرسا
کوی و برزن، کوه و کوتل ها، پر بود از درایِ آزادی

همتی بخش تا از این توفان، کشتی یی ما رسد به ساحل ها!
همتی ده سکان جدا نشود، از کفِ ناخدایِ آزادی!

باد! تا از ستیغ هایِ بلند، پرچمِ ما به مهر بوسه زند
و شکوهنده اهتزاز کند، جاودان در هوایِ آزادی

محمد اسحق فایز

۲۴ جدی ۱۳۹۹
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *