گر نمردی در این فواره خون، دف بزن، رقص کن دوباره بمیر
غیرِ آنهم تلی پر از تن و تن، در دلِ جاده پرور دشمن
شط زدن رویِ دستِ عزرائیل، می کشد های وهوی اینجا سیر
بوتلِ زهرِ مارِ خود وا کن، تا دو سه پیاله زهر نوش کنیم
پیش از آنکه انتحاری زود، سویِ ما ره کند پسِ تقدیر
یکدو جامی به یادِ همراهان_ که غریبانه مشتِ خاک شدند
سرکشیم باهم از نهایتِ درد واز سرادق کشیم صدا و صفیر
مست شو مست و جانفشانی کن، مستِ هر جرعه باش از کنیاک
تا کند در تو یک نفس بیدار، تشنه گی هایِ دشتِ لچ و کویر
زنده گی هر کجایِ این مقتل، نبضِ نالانِ صد تلِ خاک است
خاکِ معجون گشته از امید، واز شهیدانِ پاک و بی تقصیر
هله زود این یکی پیاله بگیر_وقنا ربنا عذاب النار
ناله کن در نمازِ بیهوشی، کای خدا این یکی ز من بپذیر
ما چه داریم غیرِ این اندوه، که از سرِ کوه و دره ها سر شد
مانده این التجایِ غربتناک:”مِگذری زین گناه و زینتقصیر؟”
آسمان راهِ آن گمان کرده است، که غمِ جنگ ها بود دایم
غرقِ کابوس خوابِ مان باشد، روز ها پر زشیون و آژیر
محمد اسحق فایز
۴ سرطان ۱۳۹۶
کابل