بستۀ اسم و مصدر و فاعل، می کشند هی نفیر در قاموس:
“دست و پامان به ریسمان بسته فتحه و کسره و همین ضمه
می زنند داد بر سر مان نیز، مثل یک دار و گیر در قاموس
ما غریبان مانده در زندان، حجم این روزگار تیرۀ خود
به نظاره نشسته می ریزیم، چیغ ته ناپذیر در قاموس
خندۀ شام رفته تا مغرب در نفس های ما گره شده است
رویش شبح یأس نا فرجام، مانده مان ناگزیر در قاموس
خواب آیینه های دق رُسته در حصار تلفظ و معنی
ما دچار توهم ادبیم – خفته در ما صفیر در قاموس
همه گی واژه ایم و بی فریاد، نگذاشتند تا جوان گردیم
قید و اعراب و گویش و هنجار، همه را کرده پیر در قاموس
همه در تنکنای مکتوبات، قرن ها شد که زار می گرییم
بگذاریدمان برون گردیم، زین حصار خبیر در قاموس
ما به گوینده های خود گفتیم، پنجه از حلق ما رها سازید
ورنه تا قرن های دیگر نیز ، خامشیم، بی ضمیر در قاموس”
محمد اسحق فایز
15 حمل 1394
کابل
در جایی خوانده بودم که یکی از دانشمندان گفته بود لغتنامه ها زندان واژه ها اند. این سروده همین ایده را در بر دارد: