آغاز

آغاز

من آغازم
تو آغازی
و هرچه ‎‌‌‌‎هست آغاز است
نه کفری می‎کشم بر‎دوش
نه ایمانی به کف دارم
نه از آن‌سوی دیوارِ اگر‎دارِ شعورِ خویش
در سنگ‌لاخ‏‌های گوشِ ناگوشانِ ناهوشِ زمان آواز می‌کارم
شکوه وزن امواجِ سکوت و نسلِ از ‎آزادگانِ همت و ‎عشق و ‎غرور ‏‎و ‏‎مظهرِ آسوده‎بازارانِ با نرخ‌ام
ز بس‌که دُور از فرجامِ ناهموارِ‎ اسرارِ‎ بیابان‌های امکان باور افشاندم
و با ‏پاهایِ چشمانِ ‎تفکر راه پیمودم
به نا‏‎آبادِ مغمومِ تصورهای پوچ‌ِ نابینا‎اندیشه‏‌ها، عمری نه فهمیدم
و تا ‏اینکه غلط از نقطۀ اوجِ ظهورِ هیبتِ آغاز‎ هستی پا‎ بیرون‌ ‎ماندم
به آن ناابتداآغازهای ‌مانده در آغاز
خلاف ِآنچه می‌گویند این بیچاره‏‌تر ناخود‏‎‎شناسانِ رها در هست
در این نشنا‏‌نشین‌شر‌شادِ عشق‌‎انشا
سرانجامی ندارد‎ هیچ آغازی
همه آغاز ‏‎است و آغاز‏ است وُ
آغاز است وُ
آغاز ‏است…

هلال فرشیدورد
از مجموعه‌شعر: نگوگویه‌ها

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *