از آفرینش، به تیره‌بختی، ندیده گیتی، نظیر ما

از آفرینش، به تیره‌بختی، ندیده گیتی، نظیر ما را
به روی آتش، کی نقش‌بسته، دمِ فگارِ اخير ما را؟

دلی صدا شد، صدا رها شد، رها رها شد: چه می‌توانی
جهت کی داده، به بی‌نوایی، سکوتِ سردِ نفیر ما را؟

نمی‌کشد سر، نمی‌برد جان، نمی‌گزافد، هلال شاعر!
به جنگلِ غم، اگر که تشبیه کند حیاتِ خطیر ما را

نکن تقلا، تو روزگارا، نمی‌دهد تن، نمی‌برآید
کند خداجان، اگر که بیرون، ز خندق خون، امیر ما را

به ناله آید، فرو بریزد، شود چو دریا، بخار گردد
اگر به کوهی، درست گویی، دریغ و داغِ کثیر ما را

پر از پرنده، شکسته‌تشنه، نشسته‌خسته، چه بی‌گلایه
درخت بی‌بر، به برکشیده، غمِ غریبِ کویرِ ما را

سرت سلامت، بخیرباشی، حقیقت غم، تو زندگانی
اگر‌ که باری، ز روی نرمی، نگفته باشی: نمیر ما را…

سخن به سازی که آز دارد، نمی‌دهد قد، جهان دورو شد
تو خود بگردان ز خود‌پسندی الهی بی‌غش ضمیر ما را

هلال فرشیدورد

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *