ای وانشستهگان فرو خفته در سکوت!
انجام چیست؟
جز اینکه از کرشمهی آغازهای پوچ
آغاز میشود
در شاید و نباید و باید عبور را
برباد داده اید
از خود گذر کنید
جاری شوید
هی زودتر شوید
دندان گذاشت روی گریبان دوستی
اکوان غصههای اجلخیز روزگار
تاکی چنین غریبه در آشوب بادها
حماسهی حقارت ایمان خویش را
فریاد میزنید
در تنگنای کلبهی “ایکاش” روز و شب
آغازهای روزنهی فصل سبز را
بیگانه خوان مردم دیگر گرفته اید
ای مرگ تان غرور
وی رنگ تان به گور
ای سرخباورانِ گمانآتش انتها
خاموشِ مست
خفته در آغوش هرستیغ
از تکههای حوصلهی موجهای خون
بیرون کشید رتبهی مفهوم خشم خویش
بیم زمان به غربت خلوت گزیدگان
رسوایی ملامت رنج حضور را
در ایستگاه باورتان خنده میزند
ای قطرههای شوخ فروخفته در سکوت
فرسود در تقاطع تزویرِ انتظار
سنگوارههای غرقهی تهداب زندگی
با اینهمه هنوز
در خاکروبههای بلند بساط عمر
عفریتهای پیر
آرامش نزول زمان و ظهور را
از هم دریده اند
ای وانشستهگان گزافآفرین شرر
فرصتگزیدگان ادا ناشناس دیر
رنگینگران درد شفقدست روزگار
لابیگران سرخ شبآمال آفتاب
تهماندگان پهنهی تمرین بندگی
چوبینهبینشان جفاکیش جنگخوی
در نیستسارِ عافیتآباد نیستی
بسیار بیچُرا
از رویش حقیقت ممکن گذشته اید
بسیار در تلافی دوران پوچ تان
پیموده اید راه دراز غم و غبار
ای داد از گرایش تضادهای پیر
وی شرم بر تقابل مفهومهای شُوم
آنگاه که در ستیغ صدا خون گریست جسم
تاریک شد گمان
فریاد شد مجاب
آکنده شد نزول
پوسید درعذاب سیاهی تناب عشق
سرماند در توقف اکنون گذشتهها
آلوده شد نَفَس
تا در نوای خشم زمان گُم شد انتظار
ازشاخهی شکستهی وجدانهای خشک
پرواز پر کشید و گوارایی کوچ کرد
ای راوییان رنج
ای عاریتگران
تا کی پناه به خون
قامت کشیده قهقهی بیباک لحظهها
در خاک چون شما
خنیاگران زمزمهی نبض فاجعه
با اتفاق هیچ
سرچشمهی قدامت تنهایی مرا
انکار کرده اند
روییدهگان کم بغل سایهگان نحس
در هالهی تعمق تفسیر شعر من
نابودی حضور خدا را گرفته اند
بر پشت اشترانتعلق گروه مرگ
در هیبت تهاجم موهومهای پوچ
گنجینهی تملق ایمان خویش را
محکم کشیده اند
اینک منم گرفته گریبان ابتذال
در مسلخ تهوعِ درد و غرور و عشق
هلال فرشیدورد