یک شب بارانی غمگین خیابان شلوغ
می رود تنهای تنها، باز هم می بینمش
باز هم رد می شود از این خیابان شلوغ
اشک و باران با هم از روی نگاهش می چکند
او سرش را می برد پایین … خیابان شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم می شوند
او فقط می ماند و چندین خیابان شلوغ
او فقط می ماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش، سنگین… خیابان شلوغ
… ناودانها، چشمک خط دار ماشینهای مست
خط کشی، باران آهنگین، خیابان شلوغ…
او نمی فهمد، نمی فهمد فقط رد می شود
با همان انگیزه ی دیرین… خیابان شلوغ
کفش چرمی روبه روی کفش چرمی ایستاد
لحظه ای پهلوی من بنشین
خیابان خلوت است
نجمه زارع