نمیبینم تو را ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است یک کوره تبم انگار
فقط یکریز میگردد جهان دور سرم یعنی …
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستی ام نابود شد بال و پرم یعنی …
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم کافرم یعنی ؟!…
تن تو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه میماند بجا خاکسترم یعنی …
نشستم چای خوردم شعر گفتم شاملو خواندم
اگر منظورت این ها بود … خوبم … بهترم یعنی !!…
مهدی فرجی